امروز : ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

Only Lovers Left Alive (2013)

خلاصه داستان
زوجی خون آشام و عاشق که عمرعشق و زندگیشان گویی به بلندا ی عمرانسان است،دورازهم هرکدام در بخشی از این کره خاکی در حال زندگی هستند،که اُدام(تام هیدلستون) شخصیت مرد داستان که موسیقی دانِ راکِ بزرگ ومشهوراما گوشه گیرودوراز آدمیان وطرفدارانش است،از زوال و سیاهی وپستی آدم ها و خون های آلوده آنها به تنگ می آید، تا جاییکه قصد خودکشی دارد واینجاست که ایو(تیلدا سوینتون)به پیش او می آید تا شاید چاره ایی برای این افسردگی بیابد.در این بین،ایوا(میا واسیکوسکا) خواهرایو،که ساکن لس آنجلس است،به دیدار آنها می آید و مسبب تشویش ها و درگیری هایی برای زندگی آؤام و دور ازدغدغه ی این زوج میشود و …

………….
داستان روایت زندگی آدمی در قرن معاصر است،درامی تلخ و روان از معنا باختگی حقیقت و ارزش والای انسانی تا بدان جاییکه باید این درد را ازدرون چشمانِ دیرینه ترین دشمن بشرخواند و فهمید. خون آشام ها که همواره از ضعف و سستی انسان ها در جهت کشتن آنها و قدرت گرفتن خود بهره میگیرند، این بار از زوالِ روز افزون ِ آدمی به سوگواری نشسته اند و افسوس این همه بی اعتنایی بشر را به زیبایی های کوچک و بزرگ  هستی میخورند. زیبایی هایی که ما در طول داستان از زاویه دید ایو (که با عمری به درازای تاریخ ،خود، همچون مادر بشر به ما معرفی میشود) به آنها مینگریم، همچون آن راکون کوچک،گیتار 1905 اَدام،قارچ های سمی باغچه وی و یا گرگ ها ی صحرایی.
آنچه که بهترین آیرونی را در این اثر سبب شده است، زندگی عاشقانه ی با شکوه و در سطحی بسیار با وقار و اسطوره ایی این دو است،زندگی که با وجود خون آشام بودن از آنها بسیار بعید به نظر میرسد. اما شاید حقیقت این است که آن کسانی که به راستی نام زامبی و آدامخوار را باید بهشان نسبت داد همین انسان های خاکی هستند که در پوسته ی انسانی ِخود اما، به پست ترین رفتار ها دست میزنند. ما در فیلم به درستی رفتارناشایستی از انسان های اطراف اَدام که از آنها گله مند است نمیبینیم،و اتفاقا نقطه قوت این اثر از جارمِش همین است که تنها با نشان دادن ِ اوج زیبایی رفتار و منش ایو و اَدام با یکدیگر و با دنیای اطراف ما را به درون نگری وامیدارد و سبب میشود تا این سوال را از خودمان بپرسیم که، آخرین باری که عاشقانه به یک راکون نگاه کردیم کی بود؟آخرین باری که معشوقه مان را با احترام و ادای لفظ”بانو” به خانه خود میزبانی کردیم کی بود؟ آخرین باری که با عشق و وجد به خواندنِ یک کتاب،شنیدن ِ یک موسیقی، رقصیدن در اوج ِ بی خودی و سرور پرداختیم کی بود؟ آیا حقیقت زندگی و بشریت چیزی جز این است که به ستایش و سرور ِ هستی و عشق بنشینیم؟
پس شاید به درستی حق با نویسنده و کارگردان این فیلم،جارمِش باشد که”تنها عاشقان زنده میمانند” و این نه زندگی از نوع نفس کشیدن و خورد و خوراک بلکه چشیدن شهد شیرین ِ بقا و بشریت است ، شهدی که شاید همه ما سال هاست که طعم آن را از یاد برده باشیم.
نکته دیگری که در فیلم جلب نظر میکند و من آن را به هر طالب عشق و کامیابی و حقیقت طلبی پیشنهاد میکنم،ضرباهنگ ِ آرام و در عین حال روان ِ روایت است.ضرباهنگی که با استفاده از کمترین کلمات و زیباترین و مناسب ترین آنها در جایگاه ِ یک موجود عاشق و زنده ستودنی است. این دو همانند آن کتاب ها و موسیقی ها به موقع شروع به صحبت با یکدیگر میکنند و به موقع دست از صحبت برداشته و با عمل خود راه پیش میبرند، مانند صحنه ایی که ایو حال ِ نامساعد اَدام را میبیند و بی هیچ چون و چرای اضافی و با وجود سختی  که برایش حاصل میشود،به سرعت خود را به وی میرساند و یا زمانی که با اَدام درباره خودکشی وی صحبت میکند و پس از تنها گفتن چند جمله کوتاه به سراغ دستگاه موسیقی میرود و او را دعوت به رقص میکند؛چرا که گاه سکوت خود از صدها حرف و کلام ِ خردمندانه نیز موثرتر خواهد بود.در زندگی این زوج برعکس زندگی ابناء بشر خبری از شتابزدگی و اضطراب نیست.دراوج آرامش و جلال میرقصند،صحبت میکنند و از خوراک(نوشیدنی) که میخورند لذت میبرند.و شاید باید اضافه کنیم که یکی از سکانس های معنامند این فیلم، سکانس پایانی باشد که این زوج تصمیم میگیرند تا با نوشیدن خون آن دو جوان ِ به ظاهر دلداده خود را نجات دهند و آ«ها را که شاید برداشتی از جز به کل هستند به دو خون آشان تبدبل کنند تا با آن خون کثیف و دور از عشق حقیقی در سایه و تاریکی به زندگی ِ خود ادامه دهند.
 
مرضیه زمانی

۴ دیدگاه